این است شهر شادمانی که در امنیت می‌زیست،و با خود می‌گفت: «من هستم و جز من نیست.»حال، چگونه ویران شدهو استراحتگاه جانوران گشته است!هر که از آن می‌گذرد،انگشت به دهان مانده، سر خویش تکان خواهد داد.