2. برخاستم و در کوچهها و میدانهای شهر به سراغش رفتم،گشتم و گشتم، امّا نیافتم.
3. پاسبانان شهر مرا دیدند و من از آنها پرسیدم:«آیا آن کسی را که محبوب جان من است، دیدهاید؟»
4. هنوز از آنها چندان دور نشده بودم که محبوبِ جانم را دیدم.او را محکم گرفتم و نگذاشتم که برود.سپس او را به خانهٔ مادرم آوردم،در همان اتاقی که به دنیا آمده بودم.
5. ای دختران اورشلیم،شما را به غزالها و آهوان صحرا قسم میدهمکه عشق ما را بر هم مزنید!
6. این چیست که مانند ستون دود از بیابان برمیخیزدو فضا را با بوی مُر و عطرهای تاجران معطّر ساخته است؟
7. ببینید، این تخت روان سلیمان استکه با شصت نفر از نیرومندترین مردان اسرائیل میآید.
8. همهٔ آنها جنگآوران آزمودهو با شمشیر مسلّح هستند.آنها شمشیری به کمر بستهاندتا در برابر حمله شبانه آماده باشند.
9. سلیمان پادشاه برای خود یک تخت روان از چوب لبنان ساخته است.
10. ستونهایش از نقره و سقفش از طلاست.کرسی آن با پارچهٔ ارغوانیکه دختران اورشلیم آن را با عشق و محبّت بافتهاند،پوشیده شده است.